محل تبلیغات شما

 

       .جهانِ زیر آب پر هیاهو و پر جنب و جوش است ولی جهان روی آب ساکت و خاموش. این یعنی دریا آرام گرفته و ماهی‌گیرها به دریا بر خواهند گشت. باید بخت­یار باشم که جریان آب مرا به مسیر رفت و آمد قایق‌ها و لنج‌های صیادی ببرد. خودم را به دست جریان می‌سپارم. نمی‌توانم که نسپارم. شاید بهتر باشد بگویم به دست جریان سپرده می‌شوم. گاهی صدای قایقی از حوالی‌ام رد می‌شود؛ سرم که زیر آب باشد صدا چند برابر در گوشم می‌نشیند. صدای موتورِ قایق‌ها که می‌آید انگار توی گوشم طبل می‌زنند. سنج و دمام می‌شنوم. می‌بردم وسط مجلس عزا. ولی صدایی ندارم که فریاد بزنم، من هم عزادارم. عزادار بلاتکلیفی. عزادار این‌که هیچ چیز را به یاد ندارم و همه مرا از یاد برده‌اند.

در نمی‌دانم چندمین روز و از بین نمی‌دانم چندمین صدای گذرنده، بالاخره صدایی به سمتم می‌آید که دور نمی‌شود و برعکس هی نزدیک و نزدیک‌تر می‌شود. طبل‌ها شدت می‌گیرند و سنج و دمام اوج می‌گیرد. بدنم از خود بی­خود می‌شود. حرکات موزون و یواشم بدل به حرکات ناموزون و نامنظم می‌شود. تند تند سرم زیر آب می‌رود و بالا می‌آید. صدای یک قایق است که نزدیک به من آرام می‌گیرد. فشار از موتورش برداشته می‌شود و در یک نقطه ثابت می‌ماند. لابلای صدای موتور، گفتگوی نامفهومی شکل می‌گیرد. صورتم زیر آب است و دست­هایم عمود بر بدنم باز مانده‌اند. صدای‌شان که بند می‌آید، ناگهان چیزی پشت گردنم اصابت می‌کند و به سمت پایین بدنم لیز می‌خورد. این کار چند بار تکرار می‌شود تا چیزی به جایی پایین لباسم گیر می‌کند. هیجان عجیبی دارم. این لحظه برایم حکم دقیقه‌ای را دارد که دو دلدادهٔ شوریده بخواهند برای اولین بار یکدیگر را در آغوش بگیرند. اگر قلبم کار می‌کرد، حتمن در این لحظه از فرط خوشحالی از کار می‌افتاد. الان است که بچرخم و با صیادها روبرو شوم؛ بعد یکی از آن‌ها که مرا می‌شناسد، اسمم را بلند فریاد می‌زند. بعد می‌گوید فلانی تو اینجا چه می‌کنی» از شنیدن اسمم، دلم غنج می‌رود؛ و یادم می‌آید کی هستم. بعد روی قایق‌شان می‌نشینم و زیر آفتاب، آخرین قطره‌های خیسی بدنم خشک می‌شود. راستش تصمیم دارم ماجرای انتظار کشیدنم را به آن‌ها نگویم. چه نیازی هست بگویم چشم باز کردم و دیدم روی آبم، و از یاد برده بودم که اسمم چه بوده و کی هستم. معتقدم که در مورد اطلاعات دادن به دیگران باید خسیس بود. باور کنید گفتن واقعیت، هیچ نفعی ندارد. تنها حرف‌های‌تان را می‌گیرند و علیه خودتان آن‌ها را استفاده می‌کنند. خیلی راحت می‌گویم: برای شنا کردن اینجا هستم و حالا که شما را دیده‌ام دلم می­خواهد با شما بیایم ماهیگیری.

فشاری می‌چرخاندم. صدا می‌گوید عیفففف. چه بویی. حالم بد شد». صدای دیگر هشدار می‌دهد چیزی جلوی دماغ و دهن­تان بگیرید». صدا کمی مکث می‌کند، بعد می‌گوید هیچی از صورتش نمانده». صدای دیگر با عصبانیت می‌گوید عهه عهه. ولش کن بریم به کارمون برسیم.» صدا جواب می‌دهد نه بابا. این چه حرفیه؟ خدا رو خوش نمیاد» صدای دیگر می‌گوید چی رو خوش نمیاد؟ یعنی باید وایسیم این گَند بزنه به روزمون تا خدا رو خوش بیاد. یعنی تا ما روزمون خراب نشه، خدا راضی نمیشه؟» صدا جواب نمی‌دهد و صدای دیگر دلیل می‌آورد اصلن گرفتنش که کار ما نیست. تازه بگیریمش چکارش کنیم. دنبال دردسر می­گردی‌ها» من گیج می‌شوم. از حرف‌های‌شان سر در نمی‌آورم. چطور این‌ها من را نمی‌شناسند. این‌ها که نباید مثل من بی حافظه شده باشند. از دست‌شان حسابی کفری می‌شوم. چندتا حرف گُنده آماده می‌کنم که نثارشان کنم اما زبانم نمی‌چرخد. صدا می‌گوید اجازه بده الان خودم درستش می‌کنم»  فضا ساکت می‌شود و بعد صدا به حرف در می‌آید سلام. الو الو. سلام. الو می­شنوی؟ الان چی؟ الو. خوبه؟». صدا وقتی مطمئن شد که شنیده می‌شود، می‌خواهد که بیایند و مرا که نمی‌شناسد، ببرند. صدا تاکید می‌کند خیلی نمی‌توانند منتظر بمانند و از کار و زندگی افتاده‌اند. صدا مجبور می­شود جملاتش را چند بار تکرار کند و هربار بلندتر داد بزند. بعد خداحافظی می‌کند و فضا برای چند لحظه خاموش می‌شود. صدای دیگر می‌گوید میگم چطوره نشونه‌ای، پرچمی، چه می­دونم بوچی بهش ببندیم و بریم به کارمون برسیم؟ ولله داریم الکی وقت تلف می‌کنیم.» صدا جوابش را نمی‌دهد. موتور قایق زوزه می‌کشد و صدای موتورش دورم دایره می‌زند؛ موجی مرا بالاتر از آب می‌برد و بعد فشار از صدای موتور برداشته می‌شود و موج زیرم را خالی می‌کند. یکباره فرو می‌روم و بدنم چند ثانیه گیج می‌خورد و بعد دوباره آرام می‌گیرد.

درکی از گذر زمان ندارم ولی وقتی صدای دیگر می‌گوید پس چرا نمی آیند؟» معلوم است که خیلی طول کشیده و زمان زیادی گذشته است.

صدا حرفش را بی­جواب می‌گذارد و می‌گوید واقعا داغون شده‌ها.» صدای دیگر زیر لب غر می‌زند شده که شده»

فکر نکنم مال طرفای خودمون باشه. این چند روزه که کسی دریا نرفته. همش باد بوده.»

یعنی اینو باد آورده؟»

حتمن. باد که هیچ وقت خیرش به ما نرسیده»

ای بابا. تو هم که همیشه ناشکری. مگه همین تو نبودی که پارسال بنزینِ قایقت تموم شدو باد آوردت تا ساحل»

اون یه بار معلوم نبود باد از کدوم طرف وزیده بود. شانس آوردم.»

باز خوبه که یادت هس»

خب حالا که چی. باید از باد هم تشکر کنم؟ ولمون کن بابا. سوال من اینه: تا کی باید علاف بمونیم؟»

صدا که می‌خواهد بحث را بخواباند، می‌گوید من میگم همین دور و بر قلاب بندازیم تا برسند». صدای دیگر که حتمن موافق ست هیچ نمی‌گوید.

رها می‌شوم و دوباره می‌چرخم روی شکم. آب می‌دود توی حفرهٔ چشم و گوشم.

کمی بعد صدا می‌گوید: صدا می‌آید. صدای دمام بلند می‌شود و بعد با سنج و بوق قاطی می‌شود. یزلهٔ ماهی‌های فراری شروع می‌شود. صدا می‌گوید دیدی اومدن. میدیم ببرنش. دیگه چی می‌خوای؟» صدای دیگر می‌گوید آره می برنش ولی بوی گندش تو دماغمون می‌مونه». قایق‌ها نزدیک می‌شوند و فشار از صدای موتورها برداشته می‌شود. بعد صداها از هم جدا می‌شوند. صدای جدید می‌پرسد همینه؟» و منتظر جواب نمی‌ماند. چیزی پشت گردنم اصابت می‌کند و به سمت پایین لیز می‌خورد. دور دوم آن چیز به جایی از لباسم گیر می‌کند. اما دیگر هیچ هیجانی ندارم. بیننده رسیده و مرا دیده اما به جا نیاورده. من را نتوانسته بشناسد. من شناخته نمی‌شوم، پس نیستم.

فشاری مرا دمر می‌کند و صدای جدید عوق می‌زند این‌که هیچی از صورتش نمونده» صدای قدیم می‌گوید ای آدمی. هیچی نیستی.  با آب هم ریقت در میاد» بعد صداها یک صدا می‌شوند و یک زور؛ از آب خلاصم می‌کنند. صداهای قدیم و جدید از هم خداحافظی می‌کنند. نوبت به یزلهٔ قایق‌ها می‌رسد و شیون موتور قایق‌ها. می‌رویم تا جایی که فشار از صدای موتورها برداشته می‌شود. صدایی با فاصله می‌گوید خدا قوت. طنابت رو بنداز، من می‌گیرمش» و لابد طناب انداخته می‌شود. صدای با فاصله می‌گویدبیارینش بالا.» چند لحظه بعد صدای با فاصله درست بغل من ایستاده و می‌گوید این رو بخونین و امضا کنین. صورتجلسه ست»و لابد امضا می‌کنند. صدای جدید می‌پرسد معلوم نشد کیه؟» صدای با فاصله می‌گویدما که گزارشی از گم شدن کسی بهمون ندادن. اینم که صورتی نداره. فعلا چیزی معلوم نیس تا ببینیم کی، کس و کارش پیدا بشه» صدای جدید می‌گوید با لباس مجلسی بوده، معلومه که جاشو نیست». چون جوابی نمی‌شنود، پی حرفش را می‌گیرد حالا چه میشه؟» و باز بی جواب می‌ماند. من غمگین‌تر می‌شوم. صدا می‌گوید چه جوری باید شناسایی بشه؟ من صدایی ندارم که بگویم توی جیبم؛ جیبم را بگردید».

 

حسین باقری

نقایص موجود در نظام آموزشی کشور و راهکارهای رفع آن

یک روز خاطره انگیز ...

هرچه رکاب می زنم...

صدای ,می‌گوید ,صدا ,می‌شود ,آب ,می‌کند ,صدای دیگر ,صدا می‌گوید ,برداشته می‌شود ,فشار از ,می‌کند و ,موتورها برداشته می‌شود ,صدای موتورها برداشته ,گردنم اصابت می‌کند

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دنیای فشن و مد تعلیم و تربیت